img not found

شهید ابراهیم علی معصومی

  • تاریخ تولد: 02 دی 1337
  • فرزند: اسداله
  • تاریخ شهادت: 20 آبان 1362





زندگینامه


ابراهیم، در سال 1337 در روستای "شاهجرین" از توابع همدان در خانواده‌ای مومن و پارسا زاده شد. پدر و مادرش به خاطر تربیت دینی، او را پیش از مدرسه، به مکتب فرستادند تا قرآن و علوم دینی را فرا بگیرد و همزمان، امتحان اول و دوم دبستان را داد و به کلاس سوم راه یافت و طی چهار سال تحصیل، تا دوم راهنمایی را با موفقیت ادامه تحصیل داد، ولی به دلیل مشکلات مالی، از ادامه تحصیل بازماند و پس از آن برای کار به تهران رفت و در کارگاه خیاطی مشغول به کار شد. او به خاطر برخورداری از روحیه مذهبی، با شروع انقلاب، به ندای امام (ره) لبیک گفت و وارد فعالیتهای انقلابی گردید. ابراهیم به شعارنویسی بر در و دیوار و پخش اعلامیه می‌پردازد و چندین بار هم نزدیک بود از سوی ساواک دستگیر شود. وی همچنین در نماز پرشکوه عید فطر سال 1357، که در تپه‌های قیطریقه برگزار شده بود، شرکت کرد و ضمنا در روز "جمعه سیاه" در میدان لاله حضور می‌یابد و با لباسهای خونین به خاطر حمل زخمی و شهید به خانه بر می‌گردد. ابراهیم، برای اینکه به رژیم شاه خدمت نکند به سربازی نرفت ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی بنا به دستور حضرت‌امام (ره) به سربازی اعزام می‌شود و مدت هفت ماه در شیراز در تیپ 55 به خدمت سربازی مشغول‌می‌شود. وی در سال 1359 به عضویت رسمی سپاه در شهر همدان درمی‌آید. به دنبال شروع جنگ تحمیلی در شهریور ماه 1359، ابراهیم از طریق سپاه همدان به جبهه "سرپل‌ذهاب" اعزام می‌شود و حدود یکماه در آنجا می‌جنگد. پس از آن، به همدان باز می‌گردد. تا اینکه پس از چهار ماه دوباره به جبهه سرپل ذهاب می‌رود و مدت 35 روز می‌جنگد. وی پس از یک سال خدمت در سپاه پاسداران همدان، به علت مشکلات مختلف، به سپاه تهران منتقل شده و در پادگان "ولیعصر" به فعالیت خود ادامه می‌دهد. پس از مدتی از سوی پادگان داوطلبانه راهی جبهه‌های کردستان شده و در محور مریوان به مقابله با دشمن می‌پردازد. روز سوم شعبان مصادف با تولد امام حسین (ع) بود که ابراهیم همراه دیگر همرزمان مرز مریوان به ارتفاع "قوچ سلطان" حمله بردند و آنرا از دست دشمن خارج ساختند که در طی آن ابراهیم از ناحیه مچ پا زخمی شد و به بیمارستان طالقانی تهران انتقال داده شد. وی پس از بهبودی، برای حفاظت از بیت امام (ره) به آنجا منتقل شد. پس از آن دوباره از پادگان ولیعصر (عج) راهی جبهه می‌شود و با پایمردی در هر سه مرحله عملیات، ایثار و حماسه می‌آفریند که سرانجام از ناحیه کتف چپ بر اثر اصابت گلوله، زخمی می‌شود و به بیمارستان انتقال می‌یابد. وی پس از بهبودی به زیارت امام رضا (ع) می‌رود و پس از آن به پادگان بازمی‌گردد. این‌بار از سوی پادگان، همراه گروه اعزامی به لبنان، به این کشور اعزام می‌شود. ابراهیم و دیگر همرزمانش به دنبال فرمایشات امام (ره)، مبنی بر اینکه "راه قدس از کربلا می‌گذرد" به میهن اسلامی بازگشته و به جبهه جنگ علیه رژیم بعثی می‌شتابد و به عنوان فرمانده گردان برگزیده می‌شود. ابراهیم در تپه "کله قندی" به عنوان فرمانده گردان حماسه‌ها می‌آفریند که در طی آن مقدار زیادی از نیروهای عراقی به هلاکت می‌رسند. ولی از آنجا که ماموریتش پایان پذیرفته بود، گلوله تفنگ 106 آخرین ماموریت او را با صفیر رازناک خود به پشت می‌رساند و معصومیت او را با سرخی خویش، به اهل زمین و آسمان نشان می‌دهد.

وصیتنامه


ای عزیز! همیشه به آن چیزی راضی باش که آفریننده هستی بخش تو از آن راضی است. اگر قدر و منزلت خود را بدانی، اصلا دل به دنیا نمی‌بندی و همیشه، فکر آخرت و روز حساب و کتاب هستی. من نیز مثل دیگران، دلم می‌خواهد که پیش شما باشم، اما آیا شما راضی می‌شوید که من به اسلام، قرآن و امام بگویم می‌خواهم جبهه را خالی کنم تا پیش خانواده باشم؟ آیا می‌شود به امام گفت که من چند ماه در جبهه بودم و حالا دیگری برود؟ خدایا! تو شاهد باش که من بنده ذلیل و ضعیف هیچ چیز از خودم ندارم و همه از توست با چشم باز و آگاه و تنها برای رضای تو به جبهه آمده‌ام تا به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امام حسین(ع) که بعد از قرنها از حلقوم فرزندش به گوش می‌رسد، لبیک گفته و تا آخرین قطره خونم در راه تو با دشمنان اسلام مبارزه کنم تا شاید تو از من راضی باشی. خداوندا! اگر گناهان من بزرگ است عفو و بخشش تو بزرگتر از گناه من است. خدایا! برای بهشت و جهنمت به جبهه نیامده‌ام، فقط برای انجام وظیفه و این که تو را ستایش کنم تا راضی شوی، به سویت آمده‌ام. پس توفیقم بده از آزمایش و امتحان تو سربلند و پیروز به در آیم.