شهید ابوالفضل پاکداد
- تاریخ تولد: 06 دی 1340
- فرزند: محرمعلي
- تاریخ شهادت: 02 فروردین 1361
زندگینامه
دهم شهریور ۱۳۴۰ هـ. ش در خانواده ای مذهبی و متوسط در زنجان به دنیا آمد. مادرش می گوید: پس از تولدش در خواب دیدم که حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) به منزل ما آمدند، حضرت زهرا (س) کودک مرا در آغوش گرفت و صورتش را بوسید و به من گفت : که نام کودک را ابوالفضل بگذارید. ابوالفضل، تحصیلات ابتدایی را در دبستان خاقانی و دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی انوری به پایان برد. در دوره راهنمایی بود که عکس شاه و تزئیناتی را که برای مراسم جشن روز چهارم آبان (روز تولد شاه) در مدرسه نصب کرده بودند به همراه دوستانش پاره کرد. به همین دلیل پدرش را به شهربانی احضار کردند و خواستار تحویل دادن ابوالفضل به شهربانی شدند که با اصرار او از دستگیری ابوالفضل صرفه نظر و به گرفتن تعهد از پدرش اکتفا کردند. ابوالفضل از مدرسه اخراج شد و او را در آن سال مردود اعلام کردند. وی دوره ی متوسطه را در دبیرستان (شریعتی فعلی) گذراند. در این دوره که با سالهای آخر حکومت پهلوی مقارن بود با گروه های مذهبی آشنا شد و با شرکت در جلسات مذهبی مختلف در زنجان و تبریز و نیز مطالعه کتب مذهبی به ویژه کتابهای شهید مطهری بر آگاهی های دینی خود افزود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت سه ماه در دوره ای که از طرف شهید محمد علی رجایی در دوران وزارت آموزش و پرورش و تربیت مربیان پرورشی برگزار شده بود، در تبریز شرکت کرد. وی چنان به امام علاقه داشت که خود را آزاد شده امام خمینی می دانست و به این اعتقادش می بالید. از این رو در پی صدور امام (ره) مبنی بر تشکیل نهضت سواد آموزی به همکاری با نهضت سواد آموزی پرداخت. قبل از شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حفظ امنیت شهر بر عهده گروه های ضربت بود و وی فعالانه با این گروه ها همکاری می کرد . خرابکاری های ضد انقلاب که در کردستان آغاز شد او تصمیم گرفت نهضت سواد آموزی را رها کرده و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آید. در مقابل مخالفت دوستانش ساعتها با آنان درباره این موضوع بحث و استدلال می کرد که : اگر تاکنون با قلم و در عرصه فرهنگی مبارزه می کردیم، امروز تکلیف فرق می کند و باید عملا وارد مبارزه شویم و در کنار آن به امر تعلیم و تربیت نیز ادامه دهیم . پس از عضویت در سپاه و گذراندن دوره آموزش نظامی به مریوان اعزام شد و در آنجا مسئولیت دفاع از یک تپه را به عهده داشت. در این ماموریت از ناحیه پا مجروح شد و به زنجان بازگشت. پس از آن در واحد حراست زندان سپاه زنجان مشغول خدمت شد. در مدت خدمت در زندان، با زندانیان سیاسی، دلسوزانه بر خورد می کرد و این رفتار باعث علاقمندی برخی از زندانیان به وی شده بود . ابوالفضل به مطالعه علاقه بسیار داشت و با وجود مشغله زیاد هر گاه فراغتی در منزل یا محل کار می یافت به مطالعه می پرداخت. همچنین یک دستگاه پخش صوت واکمن خریده و در محل کار به سخنرانی های علمی و مذهبی گوش می داد . در این اواخر هم بیشتر به تلاوت قرآن گوش می کرد. در سالهای اوج فعالیت های منافقین در جهت ترور نیروهای متدین و طرفدار انقلاب، با به تن کردن لباس سپاه در ملاء عام که خطر ترور شدن را در بر داشت، حضور می یافت، با این اعتقاد که لباس پاسداری کفن اوست و همیشه باید آن را بر تن داشته باشد. با لباس پاسداری در بیرون از منزل ظاهر می شد و این خطر را به جان می خرید. او پیوسته خود را برای شهادت آماده می کرد. وقتی که والدینش از عزیمتش به جبهه اظهار ناراحتی می کردند در پاسخ می گفت: پدرم، مادرم، جبهه سفره شهادتی است که به واسطه امام گسترده شده و صاحب احسان خداست، به بازار خدا می روم، خریدار خداست، چرا نروم؟ ابوالفضل وقتی از ماموریت مریوان برگشت، آقای محجوب – فرمانده عملیات و آقای خردمند – فرمانده سپاه زنجان – در صدد بودند تا مسئولیت یکی از واحدهای سپاه را به او واگذار کنند ولی او نپذیرفت. همچنین وقتی به او پیشنهاد شد در دوره ای که برای آموزش فرماندهی بود شرکت کند، چون می دانست این دوران طولانی خواهد بود و مانع شرکت او در جبهه می شود از پذیرش آن خود داری کرد. قبل از عملیات فتح المبین نیز وقتی یک گروهان مستقل از زنجان به جبهه اعزام شد، زیر بار مسئولیت گروهان نرفت و حتی در مصاحبه ای که با نیروهای اعزامی، قبل از عملیات ترتیب داده شده بود، شرکت نکرد. ابوالفضل در دومین اعزامش به جبهه، به منطقه عملیاتی فتح المبین به شوش رفت. قبل از شروع عملیات فتح المبین فرماندهان رده بالای لشکر نجف در جلسه ای تصمیم گرفتند با طراحی یک عملیات ایذایی، توجه نیروهای عراقی را از عملیات اصلی منحرف کنند. قرار بر این شد که گردانی به فرماندهی اصغر محمدیان و دو معاون او این ماموریت را در محدوده سایت واقع در جبهه رقابیه انجام دهند. از آنجا که فرماندهان پیش بینی می کردند کسی از نیروهای شرکت کننده در این عملیات زنده نماند. شهید اصغر محمدیان و دوستانش تصمیم گرفتند این تعداد را از افراد داوطلب جمع آوری کنند، ابوالفضل پاکداد، معاون اول فرمانده گردان مذکور بود. از آنجا که منطقه مذکور، بسیار هموار و عاری از هر گونه جان پناه بود، نیروها کاملا در تیر راس آتش شدید دشمن قرار می گرفتند. در جریان عملیات، اصغر محمدیان فرمانده گردان در اثر اصابت گلوله دوشکا به پا مجروح شد و از ابوالفضل خواست که هدایت حمله را به عهده بگیرد گردان مذکور ماموریت خود را با موفقیت به انجام رساندند اما ابوالفضل پاکداد در ۵ فروردین ۱۳۶۱ در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. به علت درگیری شدید در منطقه اجساد شهدای عملیات حدود سه روز بر زمین ماند. پس از پایان موفقیت آمیز عملیات فتح المبین و عقب نشینی نیروهای عراقی، پیکر او را در آن سوی میدان مین دشمن یافتند. همیشه می گفت : یک پاسدار بیش از یازده ماه زنده نمی ماند. او هم خود شاهد صدق این سخن شد و دقیقا یازده ماه پس از ورود به سپاه به شهادت رسید. همکاران او در حراست زندانیان سیاسی نقل کرده اند که وقتی خبر شهادت وی به زندانیان رسید، آنان نیز گریستند. ابوالفضل به هنگام شهادت ۲۱ ساله بود و پیکرش در گلزار شهدای زنجان به خاک سپرده شد.
وصیتنامه
وصیت نامه او مفقود شده ولی یک صفحه از وصیت نامه ای که در اوایل ورود به سپاه نوشته بود در لابه لای صحیفه سجاده اش پیدا شد . پدر و مادرش را برای آخرین وداع به دیدار پیکر فرزند بردند . مادرش در کنار جنازه اش نشست و با چشمانی اشک بار و سینه ای پر سوز گفت : خداوندا این قربانی را از ما بپذیر . آنگاه پدر پیرش دست همسرش را گرفت و هر دو با بوسه ای بر پیکر ش از او وداع کردند . وصیت نامه من در مورخه ۶۰/۵/۳ دهانم را با کلام خدا آغاز می کنم و از این جهت که مبادا الله و مرجعم الله می باشد ولی خلاء ای در میان این مبداء و مرجع وجود دارد که باید آن خلاء خالی نماند تا به یکدیگر پیوند بخورند آن هم مذهب است آن مذهب تشییع سرخ علوی می باشد اما مذهب اسلام بدانید تنها تنها اسلام خالص اسلامی که به هیچ وجه و به هیچ عنوان دست سارش با مکاتب مادی نداده و نمی دهد آن اسلام به من فهماند که چگونه بیندیشم و چگونه راهم را انتخاب کنم و چگونه سر راهم را پاک کنم و به هدفم برسم اما منظورم از هدف این می باشد در مرحله اول شناختن دین مبین رسول الله و در ثانی شناساندن آن ایده به امت رسول الله و در ثالث دفاع از ان دیده که در مقابل دشمنان رسول الله برادران و خواهران جنگ را برای شما ترجیح کنم جبهه جنگ یعنی مکان مقدس مقاومتها تحمل ها، صبرها ،امیدها و استقامت ها می باشد و آن را نیز بدانید که فقط و فقط تحمل این همه مسائل را مجاهد حقیقی می تواند بکند نه گروهائی که از افراد گروهک ها تقاضا دارم که خودشان وئ خودمان را قبل از انقلاب بعد از انقلاب آزمایش کنیم خود را تطبیق می دهم چون من احساس می کن این را مطرح می کنم ۱- من جاهل بودم خداوند به وسیله خمینی مرا عاقل کرد ۲- من گمراه بودم خداوند به وسیله خمینی مرا هدایت کرد ۳- من فقیر بودم خداوند به وسیله خمینی مرا غنی کرد ۴- من در کل بی سرپرست بودم خداوند روح را بر من سر پرست قرار داد از پدر و مادرم و از کلیه دوستان و آشنائیان تقاضا دارم که هر چه ا من بدی و رنج و اذیتی دیده اند حلالم کند مخصوصاً از پدر و مادرم که در مورد فرزندش واقعاً رنجها و مشقات ها را تحمل شده اند و در مقابل این مسائل فقط من طلب کردهام و منظورم طلب مادی نسبت من چند وضعیت دارم به شنوندگان این مطلب اول با تمام سعی و کوشش شان از اهداف ولایت فقه دفاع کرد پیروی کند و هرگز از روحانیت مبارز دست بر ندارید که اسلام و بعد از معصومان روی زمین قائم به این قائم به این افرادها می باشد لیکن به سر پرستی ولی امر در ثانی به مجاهدین که در جبهه ها می فروشد و پیکار می کنند یک پیام دارم که هرگز به خداوند تکلیف معین نکنند که مثلاً بشوم و یا پ فقط شعارتان در رظاهر و باطن این باشد که الهی رفتم به قضاء و تسلیمی لا مرک هر چه از خدا رسد آن نیکوست در کل هر چه ندهد آن به درود بر روان پاک شهیدان و سلام برادران و خواهران مبارز ۶۰/۵/۳