
شهید محمدرضا ترابیان
- تاریخ تولد: 10 آبان 1339
- فرزند: محمدابراهيم
- تاریخ شهادت: 12 فروردین 1363
زندگینامه
محمدرضا ترابیان محمدرضا ترابیان، فرزند محمد ابراهیم و صدیقه، در سال ۱۳۳۹ در شهرستان بیجار از استان کردستان به دنیا آمد. مادرش قبل از تولد او بیشتر اوقات روزه می گرفت. از همان کودکی در عین اینکه آرام بود، شجاعت و دلیری خاصی داشت و در هر کاری به نظر بزرگترها احترام می گذاشت. در دوره کودکی پر جنب و جوش بود، با همه می جوشید و از کار و تلاش خسته نمیشد.ه دوره ابتدایی را در مدرسه رضاشاه در شهرستان بیجار گذراند. در هنگام تحصیل دوره ابتدایی، وقتی از مدرسه به خانه می آمد، ابتدا نمازش را می خواند، بعد به تکالیف و دیگر کارها می پرداخت. دوره راهنمایی را در مدرسه فاضل، شهرستان بیجار گذراند." او در تنظیم وقت خیلی دقیق بود. در کنار درس و تحصیل ساعتی از وقتش را به مطالعه کتب غیر درسی و قرائت قرآن می گذراند و در کارها به پدر و مادرش کمک می کرد. در کنار درس و انجام تکالیف مدرسه کار هم می کرد و استعداد خاصی در یادگیری داشت، به طوری که در رشته های جوشکاری، برق و سیم کشی مهارت خاصی پیدا کرده بود و کار را عیب نمیدانست. به هر رشته و هنری که علاقه پیدا می کرد سعی می کرد آن را یاد بگیرد. به مطالعه کتاب های مذهبی و سیاسی علاقه داشت و با همکاری برادرانش یک کتابخانه بزرگ درست کرده بودند. به صله رحم و روابط با همه خویشاوندن اهمیت میداد و اگر مشکلی داشتند، سعی می کرد در حد توان کمک کند. برای همه احترام قایل بود و با همه رابطه ای دوستانه و محبت آمیز برقرار می کرد. از دیگر خصوصیات او محبت، خونگرمی، پشتکار در کارها و صبور بودن را می توان ذکر کرد. از آنجا که او انسان دلسوز و مهربان و بسیار خیرخواه بود و به همه عطوفت و مهربانی روا می داشت، اهل علم و عبادت او را دوست داشتند و به او دلبستگی پیدا می کردند. با توجه به اینکه از یک خانواده مذهبی بود، علاقه زیادی به مسایل معنوی داشت و حضوری فعال در مساجد و شرکت در دعاها داشت. به افراد مومن و با خدا علاقه مند بود. از غیبت کردن خودداری می کرد و اگر کسی مرتکب آن می شد، با ناراحتی آن جا را ترک می کرد. از افراد بی تفاوت نیز بدش می آمد.۱۵ در برابر مشکلات صبور بود و مشکلات خود را بازگو نمی کرد. سعی مینمود خودش مشکلاتش را حل کند و در مورد مشکلات دیگران تا حد توان سعی می کرد رفع مشکل کند. او طرز تفکر خاصی داشت. هر چیز را بعد از تفکر و تحقیق قبول می کرد و عقایدش را با آگاهی و بینش انتخاب می نمود. دوره دبیرستانش مصادف اوایل انقلاب بود که از همان زمان در خدمت انقلاب قرار گرفت.مدرک دیپلم خود را در رشته خدمات اداری و بازرگانی از دبیرستان سید جمال الدین اسدآبادی (فعلی) شهرستان بیجار اخذ نمود. در تمام راه پیمایی های انقلاب شرکت می جست و اعلامیه های امام را پخش می کرد. در آخرین روزهای حکومت پهلوی طناب به گردن یکی از مجسمه های شاه انداخت و با فریادهای الله اکبر و با کمک مردم آن را پایین کشید.او راهنمای جوانان در امور انقلاب بود و شبانه روزی در خدمت انقلاب بود. با دوستانش اعلامیه چاپ می کردند. امکانات صوتی و تصویری فراهم می نمودند و چاپ و توزیع شب نامه داشتند. برنامه ریزی می کردند که برای راهپیمایی ها چه شعاری بدهند، چگونه افراد بی تفاوت را جذب انقلاب کنند و احتمال برخورد با ساواک را بررسی می نمودند. بیشتر با کسانی ارتباط داشت که در خط امام بودند و به آنها علاقه مند بود. محمد رضا علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت و به او عشق میورزید. فعالیتش در سپاه از دوران دبیرستان به عنوان پاسدار ذخیره شروع و بعد از گرفتن دیپلم وارد سپاه شد." ابتدا به عنوان جانشین فرمانده گردان و بعد از مدتی در تاریخ ۴ / ۱۲ / ۱۳۶۲ به عنوان فرمانده گردان جندالله تیپ سقز انتخاب شد. به سپاه و پاسدار بودن علاقه داشت و آن را پاسداری از ارزشهای اسلام می دانست و به لباس پاسداری افتخار می کرد. در مورد جنگ می گفت: «این جنگ به ما تحمیل شده و تا خدا قدرت و توانایی به ما داده، اگر مسلمان و پیرو خط امام باشیم، باید بجنگیم.» در این زمان مطالعاتش در مورد بررسی مکاتب گروهک ها و مسایل روز و مطالعه جزوه های سپاه و کتاب های استاد مطهری و شهید بهشتی بود. محمدرضا وقتی متوجه شد ضد انقلاب در کردستان دست به توطئه خواهد زد، خود را برای مبارزه با آنها آماده کرد و در جواب خواهرش که پرسیده بود: «چرا به جبهه جنوب نمی روی؟» گفته بود: «امام فرموده است که منافقین از کفار بدترند و من جنگ با منافقین را ترجیح میدهم.»" ابتدا در شهرستان بیجار فعالیت می کرد. وقتی در بیجار امنیت برقرار شد، به سقز رفت و در قلب درگیری با گروهک ها قرار گرفت. او مشتاق شهادت بود و از خطر هیچگونه واهمهی نداشت و مسئولیت های مختلفی به عهده می گرفت و همواره سربلند و موفق از عملیات ها بیرون می آمد. " او نفوذ کلام خاصی در بین نیروها داشت و در هر عملیاتی که حضور می یافت باعث تقویت روحیه نیروها میشد. زمانی در منطقه جنگی در کردستان، برای صرف چای در یک قهوه خانه بین راه توقف می کند، یک نفر از گروهکها چند تا عکس به او نشان میدهد و می پرسد اینها را می شناسی و او عکس خودش و عکس سید منصور بیاتیان (شهید) و جمال صالحی (شهید) را در دستان آن فرد می بیند و با خود آیت الکرسی را زمزمه می کند و می گوید: «نه. این عکس ها را نمی شناسم.» و به کمک خداوند آن فرد موفق به شناختن او نمی شود.۳۲ او در مدت حضور در سپاه و جبهه هرگز کسی او را ندید که لباس سپاه بپوشد، بلکه همیشه لباسش همرنگ بسیجیان بود، فقط در هنگام عروجش و زمانی که می خواست به دیدار حق برود لباس فرم سپاه را پوشیده بود."" هیچ گاه مسئولیتش او را در موضع قدرت قرار نداد و همیشه تواضع و فروتنی خاصی از خود نشان میداد. او یکی از مخلص ترین و متواضع ترین افراد سپاه بود. در تمامی کارها پیشقدم بود. یکی از کارهایی که به رزمندگان پیشنهاد می کرد و خود در انجام آن پیشقدم میشد، این بود که افراد را سازماندهی می کرد تا به خانواده شهدا سر بزنند و به سرکشی از خانواده شهدا اهمیت میداد. او همواره به فکر نابودی گروهکها بود و در این مورد پیشنهاد می کرد، سپاه با ارتش بیشتر همکاری کند و از آنها اسلحه سنگین بگیرد تا راحت تر گروهکها سرکوب شوند." او آرزوی نابودی همه گروهک های ضد انقلاب و آرزوی تحکیم و حفظ انقلاب را داشت و بزرگترین آرزویش شهادت بود. در مورد حجاب بسیار توصیه می کرد و همواره این شعر را در این مورد می خواند: ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است. به خواهرش توصیه می کرد: «در همه حال حجاب خود را حفظ کنید تا دستاوردهای این انقلاب به جهانیان ثابت شود.» از دیگر توصیه هایش اهمیت نماز، به موقع خواندن آن، حفظ راه شهدا و امام بود. آن زمان برادران سپاهی مورد انواع تهمتها قرار می گرفتند و آنها را مرتجع و عقب مانده می خواندند و او توصیه می کرد: «به این حرفها اهمیت ندهید و نماز و دعا را فراموش نکنید.» علی عسگر عظیمیان، همرزمش، نقل می کند: «از سنندج در حال برگشت بودم. در دوراهی بیجار محمدرضا را دیدم که با لباس فرم و ایک اسلحه کالیبر ۲۲ منتظر ماشین است. او را سوار کردم و پرسیدم: در این منطقه و با لباس فرم بدون اسلحه چه کار می کنی؟ او گفت: اسلحه دارم. گفتم: این اسلحه کوچک خیابانی کاربردی ندارد. او گفت: من خواب دیده ام که در جاده ها شهید نمیشوم، من روی یک قله مورد اصابت گلوله کالیبر ۵۰ یا دوشیکا قرار می گیرم و همین طور هم شد.» با توجه به وضعیت کوهستانی منطقه کردستان، اکثر عملیاتهای سپاه در روز انجام می شد. در مورخه۱۳ / ۱ /۱۳۶۳ به او خبر میدهند که یکی از پاسگاه های ژاندارمری موردحمله ضد انقلاب قرار گرفته. در حالی که شب بود، محمدرضا تصمیم می گیرد به کمک آنها بشتابد که برادران دیگر او را از این کار منع می کنند، اما او گوید: «باید امنیت این خفاشان شب پر را در شب شکست و برای اولین بار بود که در شب، با تعدادی از نیروهای گردان حرکت نمود و حلقه محاصره را می شکند و از سقوط آن پاسگاه جلوگیری می کند." در این عملیات او اولین نفری بود که در ارتفاع به نوک قله رسید و در آنجا مورد هدف قرار گرفت. پس از مدتها حضور در جبهه کردستان، در تاریخ۱۴ / ۱ / ۱۳۶۳ بر اثر اصابت گلوله در منطقه سقز به شهادت رسید. شهید در وصیت نامه اش نوشته است: «برادران، امام را تنها نگذارید، هرگز امام را در دعاهایتان فراموش نکنید. از امت شهادت طلب ایران می خواهم که جبهه ها را همچنان پر نگه دارید. افرادی که با جمهوری اسلامی سرناسازگاری دارند، خون هزاران شهید و معلول را پایمال کرده اند، این افراد نباید در تشییع جنازه ام حضور داشته باشند. هدفم از سپاهی شدن و نبرد با منافقان، خدمت در راه خدا و شهادت بوده است.» پیکر مطهر شهید محمدرضا ترابیان پس از تشییع در گلزار شهدای بیجار استان کردستان به خاک سپرده شد.