img not found

شهید جهانگیر یوسفی

  • تاریخ تولد: 13431001
  • فرزند: اسدالله
  • تاریخ شهادت: 1365/10/27





زندگینامه


شهید جانگیر یوسفی در آبان 1343 در خانواده ای مسلمان در شهر رودبار متولد شد.دوران کودکی را با تربیت خاص مذهبی که سنت این خانواده بود پایان برد ، وارد مدرسه شد و مقطع ابتدایی را پشت سر گذاشت و وارد مرحله جدیدی شد. در سنین 13-14 سالگی شخصیت وی شکل گرفت در همین زمان جرقه های حرکت امت اسلامی بسوی انقلاب آغازین گرفت او در کلاس سوم راهنمایی مشغول تحصیل بود این حرکات را بخوبی درک می کرد و از نخستین روزها با این حرکت همگام شد و از این هم پیش را فراتر گذاشت و سعی کرد نقش بیشتری در این مردمی ایفا کند، اما تلریخ نشان داد که فضل خدا وتربیت وارستگانی چون این عزیزان می تواند معجزه های بزرگ بیافریند و یک نوزادی رودباری را در ساختن جامعه بزرگ اسلامی سهیم سازد. شهید بزرگوار پس از گذراندن دوران تحصیل در مقطع ابتدائی ( با موفقیت کامل ) وارد مدرسه راهنمایی شد. ورود شهید بزرگوار به کلاس سوم راهنمائی مقارن بود با آغاز انقلاب اسلامی امت شهید پرور ایران به رهبری امام خمینی بر علیه رژیم رو به زوال پهلوی. در این لحظات حساس او هر چند از لحاظ سنی در سنین نوجوانی قرار داشت از همان آغاز شنیدن جرقه ی انفجار بزرگ انقلاب وجود خویش را تماماً در این نهاد و گامهایش را فراتر گذاشتو فعالیت خود را آغاز کرد و سعی میکرد که یک معیار درست و اسلامی و انقلابی را نصب العین خویش قرار دهد و لذا به همین خاطر بود که همه جا جلو دار وپرچم دار بود. از نمونه هائی که می توان یاد کرد شرکت شهید بزرگوار در راهپیمایی های مختلف ضد رژیم شاه. پخش اعلامیه در اماکنی که از هر نظر تحت محافظت و نگهداری محافظین رژیم بود ، یکی از مسایل ویا شاید فعالیت های مخفی شهید در زمان انقلاب بدین صورت بود که شهید بزرگوار اعلامیه هائی را بعنوان سخنرانی امام بودتوسط برادرانی از مرکز یا جاهای دیگر به شهرستان می آمد ماموریت پیدا می کردکه شبانه موقعی که همه دیده ها به خواب رفته اند اعلامیه ها را با یک متد و روش خاص در داخل مدرسه زیر میز بچه های کلاس قرار دهد و او چندین بار این کار را انجام داد و ازاین طریق سعی میکرد تا افکار دانش آموزان را درباره انقلاب و جنایت رژیم شاه بیدار سازد. شهید بزرگوار بعد از پیروز ی انقلاب اسلامی به ندای رهبر عظیم الشان انقلاب مبنی بر تشکیل ارارتش 20 میلیونی برای حفاظت از کشور و جمهوری نو پای اسلامی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در این ارگان جوشیده از ملت بعنوان ذخیره عملیاتی عضویت پیدا کرد و در این مدت که در سپاه پاسداران در خدمت انقلاب و اسلام ومردم بود زحمات زیادی کشید و از جانب مسئولین سپاه هم مورد تشویق قرار گرفت بطوریکه ماموریت پیدا کرد تا تشکیلات اولیه بسیج سپاه پاسداران را به همکاری عده ای از براداران فراهمخ سازد بعد از پا گرفتن بسیج وی بعنوان یکی از مسئولین این نهاد انجام وظیفه نمود و همیشه سعی میکرد کارها راخودش انجام دهد و به عهده دیگران نگذارد. حتی یادمان نمی رود زمانی را که منافقین و کموسیونهای محارب و ضد انقلاب به نحوی از انجام ضربه خویش را بر این انقلاب و بر این امت مستضعف وارد می کردند ، جهانگیر بهمراه چندین نفر از براداران شهید با این خفاش صفتان در گیر شده بطوریکه در اثر این درگیری چند تن از برادران جمله شهید حسین رنجبر مضروب شدند. شهید بزرگوار جهانگیر همیشه می گفت با منافقین باید علنی جنگید و به اینها فرصت نداد چون اگر اینان فرصت پیدا کند جان می گیرند و در دراز مدت ضربه خود را خواهند زد. یک انتخاب؟ انتخاب حسین وار با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز علنی و آشکار دشمن بعثی صهونیستی عراق به خاک کشور جمهوری اسلامی و همپالگی رژیم عفلقی صدام با ابر قدرت های متجاوز غرب و شرق جهانگیر همانند سایر اقشار ملت برای جلوگیری و دفع تجاوز دشمن. کافر سنگر درس و مشق و مدرسه را رها کرده و انجام این وظیفه را برای خود یک تکلیف دانسته و حرکتی جدید را رقم می زند. شهید عزیزمان در تاریخ در اولین بار اعزامش به جبهه نبرد وارد شهر مقاوم آبادان می شود در آنروزها که آبادان در محاصره دشمنان بعثی همچنان مظلومانه می سوخت و می ساخت نخلهای سر به فلک کشیده اش غمگین و افسرده و کمر خمیده و یا از آتش قهر صدامیان دم فرو بسته قدوم مبارک این شاهدان آن خطه خون گرفته و با بعبارتی دیگر آن شط سرخ را مزین ساخت. جهانگیر مدتی را در آنسوی پل بهمنشیر در کمین دشمن گذاردن و از دور نظاره گر بعثیان کافر شد و بعد از آن برای انجام این عملیات متهورانه بطرف جاد ه آبادان –مارد- دارخوین و در چند صد متری دشمن در نزدیکی کارخانه پاستوریزه انتظار یک هجوم غافلگیرانه بدشمن را می کشید تا اینکه موقع موعد رسید و در درگیری رویاروی با دشمن شروع شد وی در این عملیات بعنوان آرپی چی زن انجام وظیفه می نمود که بعد از سپری شدن ساعتها درگیری از ناحیه پیشانی مورد اصابت ترکش خمپاره های دشمن زبون قرار گرفته و مجروح می شود.لیکن جراحتش سطحی و مختصر بود بطوریکه براداران همرزمش تعریف می کردند جهانگیر خودش به پانسمان کردن قسمتهای مجروح شده پرداخت. جهانگیر 4 ماه در آبادان ماند و بعد از برای ادامه تحصیل و اخذ دیپلم به شهرستان خویش مراجعت نمود. وی پس از اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دیپلم باز هم قدمی فراتر نهاده و بار دیگر به جبهه شتافت وی این بار با بدرقه امت حزب اله ومردم شهید پرور به سوی جبهه شتافت و وارد لشکر 25 کربلا شد . شهید بزرگوار از استعداد قابل توجهی بر خوردار بود بطوریکه در جریان آموزش سلاحهای سبک و سنگین از جمله خمپاره و کانیوشا و مینی کانیوشا از میان کلیه شرکت کنندگان در آزمون علمی و تخصصی بهترین رتبه را کسب نموده و بعنوان معاون در این واحد انجام وظیفه نمود. تلاش پیگیر و شبانه روزی وی در جبهه و انسجام نیروها سبب شد که وی از جانب فرماندهی گردان بعنوان مسئول واحد انتخاب شود. در عملیات والفجر 4 جهانگیر به همراه شهید سید صادق شفیعی و شهید علی و امیر اسد زاده شجاعانه ودلاورانه توانستند خود را به قله های سر به فلک کشیده کانیمانگاه مشرف بر شهر استراتژیک پنجوین عراق برسانند و از بالای آن قله حرکات دشمن را نظاره کند.بعد از عملیات تصمیم براین شد که باید لشکر برای انجام یک عملیات گسترده به جنوب عزیمت نماید. لذا این سالکان طریق عشق همراه دیگر رزمندگان حرکت کردند، عملیات والفجر 6 آغاز شد جهانگیر استوارتر و مقاومتر از هر زمانی ، در این عملیات شرکت جست ، شهید سید صادق شفیعی نقل می کرد هنوز عملیات شروع نشده بود در نزدیکی مقر بودیم و با بچه ها صحبت میکردیم و منتظر بودیم که بعد از چند ساعت عازم شویم ناگهان از دور مشاهده نمودم که گرد و غبار به هوا برخاست و از میان غبار مه آگین چهره ای منورو سرخفام چون شفق سرخ نمایان شد در حالی که چپی به سر بسته بود با موتور به پیش می تاخت ، نزدیکتر آمد فهمیدم که جهانگیر است خواستم اذیتش کنم اما او متوجه من شد او موتور را نگه داشت و پیاده شد. بعد از سلام و احوالپرسی مجددا با هم به رفتیم ، براستی که آن راست قامتان در همه جا و همه وقت دوشادوش یکدیگر به پیش می رفتند و حماسه می آفریدند و چقدر زیبا انتخاب کردند ان فرق کل ذی بر حتی یقتل فی سبیل ا... وی بعد از پشت سر نهادن عملیاتهائی همچون بدر- خیبر – زنجیره ای قدس- که در طی آن پیروزی ها ی چشم گیری برای سپاهیان اسلام بدست آمد خود را مهیا کرد که شاید بتواند پیروزی دیگری را رقم بزند و بالاخره وقت موعود فرا رسید و انتظار به سر آمدو منتظر واقعی آماده شد عملیات سر نوشت ساز والفجر 8 ( آزاد سازی فاو) آغاز شد جهانگیر در این عملیات بعنوان مسئول واحد مینی کانیوشا انجام وظیفه می نمود. خود شهید بعد از انجام عملیات فاو در مصاحبه اش گفته است: این عملیات با تمام عملیاتها فرق داشت و از امتیازات ویژه ای برخوردار بود بعد از پایان عملیات و بدست آوردن پیروزیهای چشم گیر در این عملیات شهید بزرگوار بهمراه برادران شهید ( صادق و اسد زاده ) به مرخصی آمد.وی مدتی که در شهر اقامت داشت اکثر اوقات فراغتش را در خانه به مطالعه و گوش دادن نوارهای مذهبی سپری می کردو خیلی کم اتفاق می افتاد که بیرون بیاید و اگر هم بیرون می آمد برنامه کوهنوردی ترتیب می داد و وقتش را آنگونه می گذراند، هر وقت که در مورد عملیات از وی سوال می کردی یا از ایشان می پرسیدی شما چکار می کنید می گفت ما بعنوان یک بسیجی ساده در خدمت خدا و در خدمت برادران رزمنده می باشیم. شهید با وقار هر وقت که به مرخصی می آمد سعی می کرد طوری حرکت کند که نیمه های شب به شهرش برسد و کسی او را نبیند یا اینکه دمدمهای صبح می رسید. از خصوصیات اخلاقی والایی برخوردار بود.به قدری متواضع بود به طوری که وقتی که در قبال خانواده شهداقرار میگرفت همیشه سرش را پایین می انداخت و خجالت می کشید برای اینکه او مرد خارق العاده ای بود ولی بعد از یک اقامت یک ماهه مجدداً کوله پشتی خود را به دوش می گرفت و حرکتی دوباره را آغاز می کرد. لازم است این مطلب را بگویم و آن اینکه : جهانگیر هر وقت که به مرخصی می آمد وقتی که در شهر با مسائلی برخورد می کرد رنجیده خاطر می شدو با خود می گفت دیگر به مرخصی نمی آیم، او با برادران قرار گذاشته بود که در راه آهن همدیگر را ، زیارت کنند و با هم سوار قطار شوند. این بار جهانگیر در عملیات حماسه ساز کربلای یک شرکت جست و با رزم بی امان خویش تز دفاع متحرک صدام را زیر پا له کرد. و آ زادی شهر مهران را برای امت حزب اله ایران به ارمغان آورد. اما روحیه وی در این عملیات ضربه سختی خورد. و آن ضربه شهادت چند تن از بهترین عزیزان و هم سنگرانش بود که استقامت و پایداری شهید عزیزمان را چند صد برابر کرده و به خون پاک آن عزیزان سوگند یاد کرد که هرگز جبهه را ترک نکند. شهید بزرگوار جهانگیر عزیز بعد از شهادت آن عزیزان در خاطراتش قید کرده بود: ای عزیزان حال که شما به دیار معشوق پر کشیدید و جبهه از فقدان وجودتان رنج می برد و مار ا در غم تنهایی و ماتم گذاشتید، عاجزانه می خواهیم که از خداوند بخواهید ماراهم به شما برساند. وی در مورد شهادت یکی از برادران تعریف می کرد. وقتی که هواپیمای دشمن به منطقه آمد و شروع به بمباران نمود من ویکی از برادران چند لحظه بعد از بمباران رسیدیم که هنوز خاک و گرد و غبار از سنگرها بالا می زد فورا ً از جیپ پیاده شدیم تا خواستیم به سمت سنگرهای خراب شده بر سر برادران برویم هواپیماهای دشمن مجدداً وارد منطقه شدند و ما زمین گیر شدیم بعد از لحظاتی وقتی که مطمئن شدیم هواپیما از منطقه رفته، بلند شدیم که به طرف سنگرها برویم ناگهان صدایی شنیدیم که فریاد می زد کمک –کمک بیایید همه شهید شدند.من با شنیدن این صدا فوراً خودم را به آنجا رساندم اما چه بگویم دستهایم را به سوی آسمان گرفتم و خدا را صدا زدم وگفتم یا فاطمة الزهرا کمک کن ، به داخل سنگر موشکی رفته، دیدیم علی اسد زاده هنوز شهید نشدهفوراً او را روی دوشم گذاشتم و دویدم به طرف ماشین وقتی که علی را روی دوش خودم حمل می کردم صدای خر خر علی به گوش می رسید من فهمیدم که علی می خواهد تمام کند خیلی سریع او را داخل ماشین گذاشتم و به سوی اورژانس حرکت کردم. این لحظات برایم خیلی سخت گذشت در حالیکه اشک از چشمانم جاری بود و از مظلومیت رزمندگان گریه می کردم علی را به داخل اورژانس بردم لیکن علی نفسهای آخرش را در داخل ماشین کشیده بود و همانجا به درجه شهادت نائل شده بود و من هم کاری جز صبرو استقامت پیشه کردن نداشتم. بعد از عملیات مهران جهانگیر دیگر به کلی دگرگون شده او همیشه در همه جا به فکر این عزیزان بود و حتی یک لحظه از یادشان غافل نمی شد وی بعد از شهادت آن عزیزان وقتی که به مرخصی آمده بود با خانواده اش عهد وپیمان بست که تا آخر جنگ باید در جبهه بماند بعد از سپری شدن دو ماه از شهادت برادران و سرداران رشید عدوات بار دیگر ضربه ای غیر قابل تحمل و جبران نا پذیر جهانگیر را صاعقه وار در خود پیچاند و آن جریان شهادت فرمانده تیپ الحدید شهید سید صادق شفیعی بود، صادق که برای همه رزمندگان عزیز بود و از بهترین مردان تاریخ جنگ بشمار می رفت عمرش در جزیره مینوی آبادان به پایان رسید. جهانگیر دیگر این بار تنهای تنها مانده است و همیشه از خدا می خواهد که به دنبال این عزیزان هجرت کندو برود . روحیه جهانگیر هر چند در طی چهار ماه از آغاز عملیات کربلای یک تا جریان شهادت صادق ضربات سنگینی را تحمل کرد لیکن وی تصمیم گرفت که آری باید برای اعتلای کلمه حق و مالیدن پوزه دشمن به خاک برخاست و راه شهادت را تداوم بخشید او در سر مزار صادق حاضر شد و یک بار دیگر با وی تجدید میثاق نمود و حرکت کرد.اما با هزاران در و رنج.وقتی که به چهره اش می نگریستی تو گویی رنج سالیان دراز را تحمل کرده است اما او همیشه بر خدا توکل می کرد.وی در خاطراتش نوشته است وقتی که به میدان را آهن رسیدم دیگر منتظر کسی نبودم چون همه عزیزان رفته بودند.از پله های راه آهن پایین رفتم و سوار قطار شدم پشت پنجره نشستم و به بیرون نظر افکندم هر کس را می دیدیم می گفت آقا چرا گرفته ای،من بغض گرفته بودم و نمی توانستم حرف بزنم گریه ام را ظاهر نمی کردم به یاد عزیزان افتادم که بارها مدت شش سال جنگ با یکدیگر هم سفر بودیم اما اینک منم تنهای تنهاو غم تنهایی مرا رنج می دهد. از پشت پنجره قطار به بیرون نگاه می کردم که بیش از صدها بار دیده هایم آنها را نگریسته بود اما اینک با یک دید غمگینانه و با آه وناله هزاران دردو رنج ، ایستگاه هفت تپه پیاده شدم آرام آرام حرکت کردم از ابتدای جاده تا مقر ساعتی طول کشید و پیاده پیمودم اما در همه حال به فکر عزیزان بودم وبا خود می گفتم آیا باز هم داخل چادر علی – صادق – احمد و.. هستند یا اینکه من تنها هستم بالاخره به هر وضعی بود به مقر رسیدم اما جای بچه ها را خالی دیدم ولی سعی می کردم همیشه به خودم قوت قلب و امید بدهم. عملیات کربلای 4 آغاز شد جهانگیر از جانب فرماندهی لشکر بعنوان مسئول محور در منطقه ام الرساس انتخاب شد وی در این عملیات شبانه روز زحمت می کشید و سر از پا نمی شناخت حتی یکی از همرزمانش می گفت مدت دو ماه قبل از عملیات ایشان را ندیدم بعد از اینکه به خط رفتم صدای جهانگیر را از پشت بی سیم شنیدم که به ما خوشامد می گفت و دستور مجهز شدن می داد. جهانگیر در این عملیات هم پیروزی های چشم گیری برای امت اسلام به وجود آورد. واما بشنوید از عملیات سرنوشت ساز کربلای 5 راستی آیا هر قلمی می تواند در مورد ایثار گری های دلاوران شط سرخ که همیشه بر لبانشان حدیث عشق را تلاوت می کردند بنویسد ای کاش قلمم می شکست و چیزی روی کاغذ حک نمی شد. جهانگیر در واپسین ساعت عمر شریف خویش با خدا رازو نیاز می کرد در شب قبل از عملیات او در خواب یکی از شهدا را دیده بود که به وی ندا داده بود این بار نوبت شماست موقع وصال نزدیک است. جهانگیر ترس نداشت زیرا انتخابش حسین وار بود او مانند عاشقان وارسته و از دنیا بریده فقط به خدا فکر می کرد.و از اینجایی که شهید بزرگوار در مدت (شش سال) در جبه حضور یافته بود و تجربیات زیادی در مورد تمام قضایای جبهه داشت. از جانب ستاد فرماندهی لشکر ویژه 25 کربلا مسئولیت هدایت گردانها و محور را به عهده گرفت و با توجه به اینکه از جانب فرماندهی لشکرسفارش اکید شده بود که نیروهای تحت امر را هدایت کند و خود در پشت خط بماند ولی قبول نکرد. او میخواست هر چه سریع تر به شهدا برسد شاید او شهدا را می دید یا با شهدا حرکت می کرد وی در عین حال که مسئولیت سنگینی به گردن داشت لیکن مانند یک بسیجی هر کاری که از دستش بر می آمد کوتاهی نمی کرد بالاخره کوتاه سخن آنکه شهید بزرگوار وعزیزمان جهانگیر یک روز قبل از شهادت برای انجام عسل شهادت هم راهبرادران به حمام می رود.غروب آنروز به مقر می آید ناگهان صدای بی سیم توجه اش را جلب می کند فوراً صدا را می گیرد و در مورد تقاضای صدا که می گفت بچه ها عده ای شهید و عده ای مجروح شده اند اما وسیله ای نیست که اینها را به پشت خط انتقال دهد وی فوراً ماشین آهویی را گرفت و حرکت کرد. خدایا به جز تو کسی می دانست که جهانگیر به استقبال شهادت می رود ای کاش در آن لحظات بودیم و جهانگیر را سیر دیدار می کردیم ای کاش از جهانگیر خواسته بودیم که برایمان شفاعت کند. حرکت برق آسای او به سوی سراه مرگ آنسوی شلمچه زمین را در سوگ و ماتم نشاند خدایا اینک لحظه موعود فرا رسیده است لحظه وصال عاشق به معشوق نزدیک شده است در حالیکه آتش دشمن خیلی شدید بود جهانگیر از ماشین پیاده می شود شهدا را به داخل ماشین می گذارد اما...اما...اما تیر بد سیرتان خصم دون بر پیکر نازنین این ابر مرد اصابت می کند و او را در خون خویش می غلطاند و او مانند مولای خویش آهنگ فزت و رب الکعبه را سر می دهد.

وصیتنامه


وصیت نامه آنگاه که رهبران طریق حق ترانه عشق را نواختند و دلدادگان را به تماشا گه راز و خلوت سرای عشق وادی نور سنای هجرت در دادند.آنگاه که جرس برق کاروان قافله سالار عشق سرور ایثار و بدل هستی نواخت. آنگاه که حدیث عشق نوای خوش آهنگ دلنشین ملکوتی (من عشقّنی- عشقّته)که هرکس عاشقم شود من نیز عاشق و سرمست او می شوم در مسلخ عشق حماسه اس آفرید که ملکوتیان را به حیرت انداخت و به انسان شرافت و به هستی معنای دیگری بخشید. حسین (ع) آموزگار بزرگ شهادت و بزرگ حماسه آفرین تاریخ تمام هستی را به تماشای نمایش بزرگ خداوند خواند و تمامی دلباختگان همیشه تاریخ را در تمامی پهنه هستی جهت سیر در خط سرخ شهادت با ندای (هل من ناصر ینصرونی) و شعار (هیهات من الذله) به حماسه آفرینی دعوت کرد تا حدیث کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا را تحقق دهند. با سلام حضور پیامبر اکرم حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک نبوت و سلام بر یگانه پرچمدار عدالت و اسطوره عدل و بر نائب بر حقش و بر راستین دستش. ما در ره عشق پیمان نکنیم گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم دنیا گر از یزید لبریز شود ما پشت به سالار شهیدان نکنیم (من المومنین رجال و اصدقوا من عاهد و الله علیه فمنلهم من قضی نهبه و من شظیرو، بدلا تبدیلا). برخی از مومنان بزرگ مردانه هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بسته اند کاملا ً وفا می کنند. شهادت هدیه ای است گران بها برای بندگان خالص خدا که نصیب هر کسی نمی شود و هر انسانی باید در راهی قدم بردارد که سعادت اخروی خویش را در آن می بیند چه خوش است راهی که سر انجامش دیدار معبود باشد. عزیزان آنچه گذشت هیچ است و آنچه می آید باید فکرش بود و انسان باید در خودش بنگرد آیا فردا از این دنیای فانی به عقبای جاودانی پرواز کرد توشه ای در بردارد یا بی توشه ازین دنیا می رود. وای به حال کسی که بی توشه از این دنیا برود که آتش سختی در انتظار اوستوای اگر از گروه اصحاب شمال باشیم. وای اگر پرونده اعمال ما بدست چپ داده شود که در این صورت به عذاب سخت گرفتاریم. عزیزان امروز عمل است بدون حساب و فردا حساب است بدون عمل. آنگاه که میدان را خلوت دیدی قدری در خود فرو بروید و اندیشه کنید و بگوئید که گذشته ها که رفت و آینده هم مجهول الحال است پس کی باید به حساب خود که قرآن می گوید، برسیم. به حساب خود قبل از اینکه به حسابتان رسیدگی شود پس باید خود حسابرس عمل باشیم، نیک فرستادیم و یا بد، جهنم در انتظارتان یا بهشت، ملا اعلی جای ماست یا اسفل السافلین. (خدایا از تو می خواهیم ترا به عظمت و بزرگیت ما را در گروه اول همانا جوار توست قرار بده) و ببخش ما را با آن همه گناهی که در آشکار و پنهان کردیم و تو از همه آنها آگاهی ولی من هرگاه که توبه می کردم باز هم مطیع شیطان می شدم. پروردگارا از تو می خواهم که شهادت را در جبهه ها چنان نصیبم کنی تا بدنم قطعه قطعه گردد تا هر قطعه اش کفاره ای باشد برای گناهانم. خدایا اگر چه من سر تا پا آلوده ام ولی لطف و کرمت از من بزرگتر است. عزیزان اندکی فکر کنید و خود را ازین زندان هوی و هوس برانید. قدری فکر کنید و ازین دیو رجیم شیطان خود را برهانید و بدانید آخر روزی خواهد رسید که این قفس تن خواهد شکست و مرغ عبوس روح پرواز خواهد کرد. وشما ای پدر و مادر بدانید و مطمئن باشید من امروز در راهی گام نهادم که انتهای این راه حکومت مستضعفین است، بارها خودم می گفتم که شما برای من زحمتهای زیادی کشیدید و این وظیفه هر پدر و مادری است ولی در قبال زحمات پدر و مادر فرزند هم وظیفه ای دارد که باید دینش را به پدر و مادر ادا کند و من نتوانستم اینکار راانجام بدهم.پدر و مادرم از شهادت من ناراحت نباشید زیرا این موت برای همه است و شما باید افتخار کنید که من در جبهه اسلام به فیض شهادت نایل شدم مبادا ذره ای ناراحتی به خود راه بدهید که در اینصورت روحم را رنجیده می کنید و دشمن را شاد. برادر و خواهر گرامی: از خدا طلب آمرزش و کنید و بدانید انسان در مقابل مرگ تسلیم و هیچ کاری از او بر نمی آید. پس چه بهتر است مرگ در راه آن کسی باشد که او را می پرستد و چه مرگی بهتر از شهادت. و بقول پیامبر اکرم: بهترین مرگهاست. دوستان و برادران دینی سخنی با شما دارم: شاید پیام سریع و قاطع امام را راجع به رفتن جبهه ها و پر کردن سنگرهای خالی شهدا شنیدید. امام در پیامشان تاکید کردند که هر کس حتی اگر توان برداشتن سلاح را هم داشته باشد مکلف است که جبهه ها را پرکند. عزیزان دیگر هیچ عذری باقی نمانده خود را ازین دنیا جدا کنید و بقول مولایمان علی (ع) : دنیا را سه طلاقه کنید و اینقدر تن به ذلت ندهید. انشالا که دسته جمعی به جبهه ها هجوم برید تا دشمن را مجال حرکت نباشد. بارالها: پایان کار ما را به سعادت مقرون فرما و سرانجام رشته معرفت و خداخواهی را بدست ما بده و دست تطاول دیو رژیم شیطان را از قلب ما کوتاه فرما. خداوندا: جذبه هایی از آتش محبت در دل ما افکن تا جذبه ای حاصل آید و خرمن خودی و خودپرستی ما را به نور ناز عشقت بسوزان تا جز تو نبینم و جز سر کوی تو بار قلوب را نیندازم. محبوباً: اکنون که از تو دوریم و از جمال جمیلت مهجور، مگر آنکه دست کریمانهات دست تصرفی کند و حجابهای ضخیم را از میان بردَارد تا در بقیه عمر ما اسبق گردد. والسلام 30\12\64 «جهانگیر یوسفی»