
شهید جمیل شهسواری
- تاریخ تولد: 09 شهریور 1342
- فرزند: علي
- تاریخ شهادت: 27 اسفند 1374
زندگینامه
جمیل شهسواری جمیل شهسواری، فرزند علی و صنم رستمی، در نهم شهریور ماه سال ۱۳۴۲ در روستای علی آباد دیواندره متولد شد. رسم بر این بود که برای نامگذاری کودک تازه متولد شده بزرگان فامیل دور هم جمع شوند و نامی شایسته و مناسب برای کودک انتخاب کنند. آنها جمیل، نام مرد دلیر و مومنی را که روزگاری با راهزنان و متجاوزین در منطقه می جنگید و امانشان را بریده بود انتخاب کردند. جمیل در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شده بود، پدر و مادرش برای اینکه فرزندشان با قرآن آشنا شود، برای یادگیری قرآن او را به مسجد روستا فرستادند.| دوران ابتدایی را با موفقیت در مدرسه روستا سپری کرد و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی راهی شهرستان دیواندره شد.؟ سال های نوجوانی جمیل در مقطع راهنمایی، همزمان بود با قیام مردم مسلمان و انقلابی ایران بر علیه رژیم ستم شاهی. او هم مانند بسیاری از جوانان دیگر همراه با جوانان انقلابی و غیرتمند ایرانی در جریانات انقلاب همراه بود و تلاش می کرد. هنوز مدتی از استقرار نظام نوپای جمهوری اسلامی نگذشته بود که گروهکی به نام دفاع از خلق کرد و در واقع بر علیه خلق کرد که قصد براندازی نظام نوپای اسلامی را در کردستان داشت شکل گرفت. ه آنان دست به غارت اموال مردم و کشتار آنان می زدند و هدفشان ایجاد رعب و وحشت در منطقه بود که مردم را از پیوستن به انقلاب باز دارند. اما مردم کردستان که از یک سو رنج و محرومیت ناشی از پنجاه سال رژیم پهلوی را تحمل کرده بودند و از طرفی دیگر نظام اسلامی را پناهگاه محرومین می یافتند، در مقابل ترفندهای آنان ایستادگی کردند. از جمله این خانواده ها، خانواده جمیل بود که در این راه هر چه داشتند از جان و مال هزینه کردند. جمیل در مصاحبه ای چنین می گوید: «پدرم با نیسان کار و امرار معاش می کرد. روزی که از مدرسه برمی گشتم. دیدم عدهای مسلح خانه ما را محاصره کرده اند. نزدیکتر که رفتم و از یکی از آن افراد پرسیدم: این جا چه خبره؟ گفت: این جا خانه ی یکی از مزدوران رژیم است که با جمهوری اسلامی همکاری می کند و حالا ما می خواهیم اموالشان را مصادره کنیم. بعد که جلوتر رفتم چند نفر از آنان سراغ آغل گوسفندها را از من جویا شدند و از من خواستند که آنها را به آنجا ببرم. به آنها گفتم: اگر می خواهید این خانه را مصادره کنید، درست آن است درش را قفل و لاک و مهر کنید، در حالی که شما دارید آن را غارت می کنید، وقتی اعتراض مرا شنیدند، یکی از آن یاغیان سیلی محکمی به صورتم زد و بعد به ژور هر آنچه گوسفند و احشام داشتیم، برداشتند و با خودشان بردند.» جمیل در سال ۱۳۶۰ به همراه پدرش عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به خاطر لیاقت و شایستگی که از خود نشان داده بود مسئولیت یکی از مقرهای عملیاتی منطقه را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۶۲ به عنوان مسئول عملیات گردان حضرت رسول (ص) سپاه دیواندره انتخاب شد. (که در آن ایام به گردان مذکور گردان ضربت نیز گفته میشد.) جمیل در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد که ثمره ازدواجشان دو دختر و یک پسر میباشد. در سالهای ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ که شرارت گروهکهای مسلح در کردستان به اوج خود رسیده بود و جمیل همراه دیگر یاران همرزم خود (کاکاسوند، رحیمی، نظری و... که همگی به شهادت رسیده اند) شجاعانه در برابر گروهک های طرفدار استکبار ایستادگی کردند و آنها را در گل گژه، دره دوزدان، شاقلعه، بست، نرگسله، کول، دوزخ دره و درویان فارس و... تارومار کردند. او با اینکه تازه ازدواج کرده بود، اما چون مسئولیت سنگینی بر عهده داشت شب و روزش در طراحی عملیات ها و هدایت و به کارگیری نیروهای رزمنده سپری میشد. جمیل که به عنوان جانشین فرمانده گردان حضرت رسول (ص) انجام وظیفه می کرد، بالاخره در سال ۱۳۶۴ بعد از شهادت دو یار و همرزم دلاورش شهیدان کسوندی و رحیمی فرماندهی گردان حضرت رسول (ص) به عهده گرفت." در تمام مدت مسئولیت او فرماندهی مقتدر، با تدبیر و مومن و مردمی بود. در حمله هایی که طراحی می کرد، پیش از نیروهای تحت امرش به خط و استحکامات دشمن میزد و غالبا از هر عملیاتی که برمی گشت، لباسهای او آغشته به خون همسنگران شهیدش بود و به کرات گفته بود: «خودم را بعد از شهادت هر رزمنده ای بیش از پیش خجل و شرمنده میدانم.» در سال ۱۳۶۵ در عملیات منطقه «کپک» دیوان دره بر اثر انفجار نارنجک، از ناحیه سر به شدت زخمی شد. که با لطف و عنایت خداوند به طرز معجزه آسا نجات یافت و با اینکه پزشکان متخصص او را از شرکت در عملیات و امور رزمی منع کرده بودند و علی رغم درصد بالای جانبازی دوباره به کارهای قبلی خود ادامه داد. جمیل برای پدر و مادرش احترام زیادی قایل بود و همواره با دیدن پدرش دست او را می بوسید و به هنگام شهادت پدرش بسیار غمگین و متألم شد. به گونه ای که در دفتر یادداشت خود چنین نوشته بود: «خداوندا، از ثواب و اعمال نیک من و بردارانم بکاه و بر اعمال حسنه ی پدر عزیزم بیفزای.» و در ادامه نوشته بودند: «وفات پدرم تلخ ترین اتفاق زندگیم می باشد.» او با افراد خانواده بسیار مهربان و با محبت و در کارهایشان راهنما و دلسوز بود. او در انجام صله ی رحم زبانزد همه بود. نسبت به همه افراد صمیمی، با اخلاق و متواضعانه برخورد می کرد و در روحیه آنان تاثیری مثبت می گذاشت. سرهنگ حضرتی تعریف می کند: «در سال ۱۳۶۶ به اتفاق پنج تن از رزمندگان برای تعقیب ضد انقلابیون به روستای نرگسله دیوان دره رفته بودیم، زمانی که به ارتفاعات مسجدمیرزا رسیدیم، به ما خبر دادند که یک گردان کامل از نیروهای کومله از سقز آمده اند و در آنجا مستقر شده اند. دشمن متوجه حضور ما شد و شروع به تیراندازی کرد و تصمیم گرفت که خودش را به طرف قله بالا بکشد و مادر محاصره آنها در آمدیم و دو تا از نیروهایم زخمی شده بودند. آنها کم کم به ما نزدیک می شدند. وضعیت خودم را به نیروهای خودی اطلاع دادم. بعد از این که تماس گرفتم، جمیل با من تماس گرفت و موقعیت دقیقم را پرسید و گفت که برای کمک به ما خواهد آمد. ما به ناچار تا آمدن نیروهای کمکی باید صبر می کردیم. از طرفی ترک منطقه و انتقال مجروحان امکان نداشت. هنوز چند لحظه ای از تماس جمیل نگذشته بود که نیروهای کومله متوجه جمیل و نیروهایش شدند و شروع به تیراندازی کردند و ما هم شروع به تیراندازی کردیم و چند نفر از بچه ها شهید شدند. ناگهان متوجه شدم، چند نفر اسبی را به همراه دارند و به طرف ما می آیند. نیروهای جمیل دشمن را متوجه خودشان کرده بودند و جمیل با استفاده از غفلت دشمن به کمک ما آمده بود و با رسیدن آنها زخمیها را به پایین منتقل کردیم و از محاصره نجات پیدا کردیم در این درگیری دشمن تلفات سنگینی را متحمل شد. جمیل شهسواری در سال ۱۳۶۹ به دنبال سازماندهی جدید سپاه پاسداران به تیپ یکم انبیا (ع) منتقل شد. ابتدا به عنوان کارشناس نظامی و بعد در سال ۱۳۷۱ به فرماندهی گردان سوم تکاوران تیپ یکم لشکر نجف اشرف انتخاب گردید. در این دوره بود که با گذراندن آموزش های ویژه، تأمین امنیت سروآباد (از شهرستان های تابعه کردستان که در مسیر جاده سنندج به مریوان واقع شده است) را پذیرفت و با گردان تحت امرش در آن جا مستقر شد. او در بدو ورودش به خاطر علاقه ای که به روحانیون و شورای اسلامی داشت، با آنان مرتبط شد و از وجود آنان برای ایجاد هماهنگی با نیروهای مردمی و دفاع از منطقه استفاده کرد.۱۳ آقای اسحاق محمدی، جانباز و همرزم جمیل، می گوید: «یک روز به جمیل خبر دادند که پایگاه روستای «یاپل» مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و تقریبا همه چیز از بین رفته. به دستور جمیل فورا به منطقه اعزام شدیم و وقتی به آنجا رسیدیم. متاسفانه پایگاه سقوط کرده بود و ضد انقلابیون همه جا را به آتش کشیده بودند. جمیل با گفتن الله اکبر از روی سیم خاردار و شعله های آتش پرید و داخل پایگاه رفت. اما نیروهای آن جا یا شهید شده بودند یا اسیر. در حال وارسی بودیم که میان شعله های آتش چشممان به یک جلد کلام الله مجید افتاد. قرآن را که برداشتیم با تعجب دیدیم که جلد و قسمت های سفید آن سوخته ولی آیه ها و سوره های قرآن سالم است. وقتی آن را برای جمیل بردم، گریه اش گرفت و در مقابل حقانیت قرآن، سر به سجده گذاشت.» نیروهای سرباز از نظر جمیل یک امانت بودند. او در عملیاتها پیشاپیش نیروهایش حرکت می کرد و می گفت: «سربازان پیش ما | امانت هستند و پدر و مادر آنها چشم به راهشان هستند تا به سلامت مراجعت کنند. بنابراین حتی الامکان بایستی دشته های جلودار قرار نگیرند.» او سربازان را به واقع دوست می داشت، اما اگر خطایی از آنان سر می زد، به راحتی از کنار آن نمی گذشت. به طوری که وقتی سربازی در ایست بازرسی، در داخل مینی بوسی در میان راه سنندج اتفاقی پایش به ماست پیرزنی برخورد می کند و به زمین سرازیر می شود. سرباز هم بی آنکه از پیرزن عذرخواهی کند، بی تفاوت از کنار آن رد می شود. جمیل که رفتار سرباز را می بیند، عصبانی شده و سرباز را مجبور به عذرخواهی از پیرزن و پرداخت خسارت می کند. سردار هادی، همرزمش، می گوید: «یادم هست در عملیاتی که منجر به شهادت جمیل شد، همگی قبل از حمله، محاسنشان را کوتاه کرده بودند، ولی جمیل قبول نمی کرد و می گفت: اگر هر دستوری بدهی اطاعت می کنم ولی از این یکی معذورم. پرسیدم برای چه؟ در جوابم گفت: دوست دارم محاسنم را با خون سرم خضاب کنم، دلم می خواهد مثل حضرت علی (ع) صورتم با خون سرم سرخ شود.»" هنوز چند روزی به پایان سال ۱۳۷۴ باقی مانده بود که جمیل برای انهدام مرکز تجمع ضد انقلابیون به کردستان عراق اعزام می شود. نیروهای دشمن که پس از تحمل شکست های پی در پی، به آن سوی مرزها گریخته بودند و قصد سازماندهی مجدد و تقویت خود را داشتند.جمیل در کنار سپاهیان اسلام به آنان یورش میبرد و طی مبارزه ای سخت و وارد کردن تلفات بسیاری بر دشمن در تاریخ ١٣٧٤/١٢/٢٧ به شهادت می رسد. سردار شهید جمیل شهسواری در توصیه هایش به خانواده اش چنین نوشته است: «فرزندم جبار، هرگز اجازه نده کسی به خاک و خانه ات خیانت بکند و شجاعانه از کشورت دفاع کن. دخترم فروزان، همیشه خدا را به یاد داشته باش و حجابت را فراموش نکن. امروز سلاح دخترهای مسلمان در برابر دشمن حجابشان است.»۱ پیکر پاک شهید جمیل شهسواری پس از تشییع در گلزار شهدای دیواندره و در جوار همرزمانش به خاک سپرده شد.؟ آنچه در این مختصر نگاشته شده در واقع «نمی است از تیم» چرا که زندگانی آن دلاور مرد سپاه اسلام سراسر افتخار و غرور است. زندگی نامه کامل و خاطرات و افتخارات سردار در کتابی به نام شهسوار کردستان به چاپ رسیده است که گردآورنده آن موریس شیخی می باشد.