
شهید داود احمدی بیغش
- تاریخ تولد: 01 خرداد 1342
- فرزند: تقی
- تاریخ شهادت: 15 اسفند 1366
زندگینامه
زندگی¬نامه: داود احمدی بیغش، یک خرداد 1342 در روستای توره به¬دنیا آمد. قبل از رفتن به دبستان قرائت قرآن را آموخت. دوران ابتدایی و راهنمایی را تا سال 1356 با موفقیت پشت سر¬گذاشت، سپس برای ادامة تحصیل و گذراندن دورة دبیرستان به اراک رفت. در سال 1360 موفق به گرفتن دیپلم شد. دورة پایان تحصیل او با آغاز جنگ تحمیلی (31 شهریور 1359) هم¬زمان شد. از این¬رو در 15 آبان 1360 به دانشگاه افسری ارتش رفت. در سال 1362 برای گذراندن دورة مخصوص آموزش تکاوری به شیراز اعزام شد و در همان سال به درجة ستوان دومی مفتخر و از آن تاریخ به منطقة عملیاتی جنوب عزیمت¬کرد. در بدو ورود به¬عنوان فرماندة گروهان یکم گردان قدس در لشگر 58 ذوالفقار منصوب شد. در 18 دی 1363 دورة آموزشی سه ماهة جنگ در کوهستان، عملیات آبی¬ـ¬خاکی و زندگی در شرایط کویری را طی¬نمود و به عنوان نفر اول دوره برگزیده شد. در دوم تیر ماه 1364 به اهواز منتقل و به¬سبب بروز لیاقت، شجاعت، رشادت و کاردانی در دورة آموزش؛ به¬عنوان فرماندة گردان ویژة شناسایی لشکر 58 تکاور ذوالفقار منصوب-گردید. 15شهریور 1364همراه با گردان تحت فرماندهی¬اش به منطقة چنگوله اعزام شد. او پس از ورود به منطقة نگهبانی خود، ضمن حفظ خطوط پدافندی و شناسایی منطقه، بخشی از یگان تحت اختیار خود را که یگانی تقویت شده و مستقل بود، به حفاظت شبانه خودروهای نظامی در محور جادة مهران ـ دهلران اختصاص¬داد. در¬حین انجام شناسایی، درگیری¬های شدیدی میان آن¬ها و گشتی¬های بعثی و یا اعضای سازمان منافقین ایجاد می¬شد؛ بارها در این درگیری¬ها مجروح شد. در 16 فروردین 1365 و بیست اردیبهشت همان سال، در مقابل دو حملة شدید نیروهای بعثی عراق به همراه یگان تحت امرش مقاومت نمود و ضمن نجات منطقة عملیاتی از سقوط، تقویت روحیة نیروهای خودی را موجب شد. به پاس این رشادت¬ها در 15 آبان 1365 به درجة ستوان یکمی مفتخر شد. هم¬چنین در دهم بهمن 1365، به¬عنوان فرماندة گردان ویژة شناسایی لشگر 58 ذوالفقار همراه یگان تحت فرماندهی خود، در عملیات کربلای شش شرکت نمود، در این عملیات مجروح شد اما پس از مداوا مجدداً به جبهه بازگشت. در دوازدهم آذر 1366 هنگام شناسایی خطوط دشمن، وارد منطقه تحت کنترل ارتش عراق شد و به¬همراه تعدادی از نیروهای گردان شناسایی به محاصره کامل دشمن درآمد. در حین تلاش برای شکستن حلقة محاصره، از ناحیة پای چپ به شدت مجروح گردید و به تهران اعزام شد. پس از مرخص شدن از بیمارستان و با این¬که پزشک چند روز برای او استراحت تجویز کرده بود، اما بلافاصله به منطقة جنوب بازگشت و از طرف فرماندهی وقت نیروی زمینی ارتش به یک سال ارشدیّت در دریافت درجه تشویق گردید. در بهمن سال 1366 ازدواج کرد و چند روز بعد از ازدواج مجدداً به جبهه بازگشت. آخرین بار که به جبهه رفت، اسفند 1366بود. او به جبهه سومار رفت. به همراه فرماندة قرارگاه و فرماندة لشگر ذوالفقار برای بررسی نهایی جوانب مختلف عملیات، در 15 اسفند 1366 عازم منطقة مذکور شدند، اما در حین شناسایی، جمع چند نفری آن ها مورد حملة خمپارة دشمن قرار گرفت و به سبب اصابت ترکش خمپاره به ناحیة سر، داود احمدی به شهادت¬ رسید. پیکر شهید احمدی بیغش در 16 اسفند 1366 به شهر اراک منتقل و در 17 اسفند 1366 در روستای توره به خاک سپرده شد.
وصیتنامه
وصیت¬نامه: به نام خداوند و با ستایش بیکران از محبوبی که نعمت اسلام را به ما ارزانی داشت و با درود بر رسول گرامی اسلام حضرت محمد (ص) که با ابلاغ رسالت، بشریت را از جهل و گمراهی رها ساخت و با درود بر دوازده اختر تابناک آسمان ولایت از حضرت علی (ع) تا حضرت مهدی (عج) که با ظهور خویش جهان را مخزن عدالت خواهد ساخت. .... به فرموده امام عزیز: همه چیز ما در گرو جنگ است، عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است و هر چه در توان داریم باید صرف جبهه کنیم و هم اکنون این وظیفه را اسلام مشخص کرد که در مقابل کفر و استکبار دنیا باید شجاعت و ایثار به خرج داد. هموطنان عزیز، من یک نظامی هستم. وظیفه ی من این نیست که در شهرها و مناطق آرام بمانم و عملم اکتفا به حرف شود. خصوصا ً اینکه نظامی هستم و نامی این چنین مقدس بر من گذاشتند. چون نظامی گری نامی مقدس و حتما ً وظیفه دارم شبانه روز بدَوَم و یک لحظه از حرکت ایستادن، خیانت است. .... پدر و مادر عزیزم، سلام. دست شما را می بوسم و زحمات شما را فراموش نمی کنم، اگر شما زحمات زیادی برای من کشیده و من فرزند خوبی برای شما نبوده ام، از شما می خواهم که مرا حلال کنید، چون شما خیلی حق به گردن من دارید و نتوانستم جبران زحمات شما را بکنم و اگر جهادم در راه خداوند مورد قبول واقع گردید و لیاقت شهید شدن داشتم، خداوند اجری عظیم و پاداشی بزرگ به شما خواهد داد. ....اگر گلوله های دشمن قلبم را سوراخ سوراخ کند، آروزی فروختن دین و مملکت و شرفم را به گور خواند برد. چون تنها وسیله ای که من را به معشوق می رساند، شهادت در راه خداست. برادان و خواهران عزیزم اگر از من بدی دیدید، مرا حلال کنید، چون من فرصت نداشتم در راه تعلیم و تربیت شما شرکت کنم و به خاطر دور بودن محل خدمتم نتوانستم وظیفه خود را نسبت به شما ادا کنم. این مسئولیت سنگین را به عهده پدر و مادر واگذار می نمایم. از برادران می خواهم که در راه پیروزی و اهداف مقدس اسلام همیشه ساعی و کوشا باشند، بیشتر طرف صحبتم با محمد است، چون که نام مقدس پاسداری را بر خود نهاده است و همان طور که امام عزیزمان می فرماید: ای کاش من هم یک پاسدار بودم، به همین منظور امید دارم که خداوند در راه رسیدن به اهداف که همان جهاد در راه خدا می باشد، موفق و پیروزت گرداند. سعی کن پدر و مادرم را دلداری بدهی، چون بعد از من مسئولیت دلداری آنها به تو واگذار می گردد. خواهرانم، همچون زینب (س) که راه حسین (ع) را شجاعانه ادامه داد، پیام رسان خون من باشید و از شما انتظار دارم ناراحتی به خود راه ندهید. نمی گویم گریه نکنید، بلکه گریه کنید امّا برای حسین بن علی که با لب تشنه به شهادت رسید و از شما می خواهم که همواره در راه صحیح و تربیت فرزندان خود کوشا باشید. همسرم، تنها کسی که همیشه تنها بود و در تنهایی گریست و حتی در تنهایی به شهادت رسید، فاطمه (س) بود، از او بشنو و از زینب بشنو که خودش هم مصائب را چه در کودکی و چه در جوانی و آخرین و بزرگترین مصائبش را در کربلا دیده است. بسیار مصیبت دیده و تو اگر چه تنها می شوی ولی تنها تر از فاطمه نه، تنها تر از زینب بعد از حسین نه. البته به نوبه خودت همچون زینب و فاطمه تنها می شوی و به همین خاطر می گویم آنها را برای خودت الگو قرار بده. همسرم نمی دانم خداوند چه مصلحت می داند، ولی هر چه شد، به همان راضی هستم. همسرم گر چه نتوانستم همسری لایق و شایسته برای تو باشم و نتوانستم انسانیت و محبت های تو را در این دنیا جبران نمایم، ولی چه کنم که خواست خدا بود و امید دارم که هر خوبی و بدی از من دیدی، مرا حلال کنی که من با خاطر آسوده به سوی معبودم بشتابم. از تو می خواهم صبور باشی همچون زینب، طبق قرار همیشگی آماده باش تا بعد از این بمانی و اگر این آمادگی را هم داشته باشی و هم از خود ایثار و گذشت به خرج دهی، مسلما ً تو هم با معدل خوبی قبول می شوی. همسرم در هر کجا هستی و در هر حال برایم طلب مغفرت کن و در همه حال به یاد خدا باش. در پایان از کلیه همکارانم، افسر، درجه دار و سربازان رشیدی که با من کار می کردند و هر بدی از من دیده اند، می خواهم که مرا حلال کنند. از کلیه دوستان و آشنایان تقاضا دارم مرا حلال نمایند. ستوان دوم پیاده، داود احمدی